تو يه عروسي اقوام داماد ميگن نون و پنير و نعنا مادر عروس شد تنها، پدر عروس ميشنوه وبلند ميگه نون و پنير و پونه پس من چوسم تو خونه؟
طرف يه كاغذ مي خوره تو سرش مي ميره بعد كه كاغذ رو باز مي كنن ميبينن توش نوشته آجر
یه روز یه دختر دعا می کنه خدایا : من چیزی برای خودم نمی خوام فقط یه داماد خوب و خوشگل نصیب مادرم کن
.
.
.